اصفهان-ایرنا-هم سن و سال تو که بودم همیشه خدا در حالی که توپ پلاستیکی زوار در رفته را در بغل می فشردم؛ در یک چشم بهم زدن دوستان هم محلی را از خانه هایشان بیرون می کشیدم و تا خود شب «گل کوچیک» بازی می کردیم، رها بودیم و بازیگوش، آنچنان که یادمان می رفت چند کوچه از خانه دور شده ایم و مادر ساعت ها است چشم انتظارمان است.